حکایت زن بدنام بنی اسرائیل
حکایت زن بدنام بنی اسرائیل که باعث انحراف عابد شد
زن بدنامی با چند نفر از جوانان بنی اسرائیل روبرو شد و با قیافه به ظاهر آراسته، آن ها را فریب داد و به فحشا کشانید.
یکی از همان جوانان به دیگری گفت: در جوانی و جذبه این زن همین بس که اگر فلان عابد این زن را ببیند، فریفته اش خواهد شد، زن آلوده وقتی این حرف را شنید، گفت: به خدا قسم تا او را منحرف نکنم، به خانه باز نمی گردم. هنگام شب به محل همان عابد رفت و درب را کوبید، گفت: بی پناهم، امشب مرا در خانه خود جای ده.
عابد امتناع ورزید. زن گفت: چند نفر جوان مرا تعقیب نمودند، اگر راه ندهی و آنها برسند، از چنگالشان خلاصی نخواهم داشت.
عابد چون این حرف را شنید، برای حفظ ناموس از چنگال اهریمنان به او اجازه ورود داد. آن زن همین که داخل خانه شد، لباس خود را از تن بیرون کرد و قامت دل آرای خودش را در مقابل او جلوه داد. چشم عابد به پیراهن زیبا و اندام دلربای او افتاد و چنان تحت تأثیر غریزه قرار گرفت که بی اختیار دست را بر اندامش نهاد. در این حال ناگاه به خود آمد و متوجه خطای خود گردید. دیگی بر سر بار داشت که در زیر آن آتش افروخته بود تا غذایی تهیه ببیند. به نزدیک آتش رفت و دست خود را بر آتش نهاد.
زن پرسید: این چه کار است که می کنی؟ جواب داد: دست من خودسرانه کاری کرد و من او را کیفر می کنم.
زن از دیدن این منظره بی طاقت شد و از خانه خارج گردید. در بین راه، به عده ای از بنی اسرائیل بر خورد و گفت: فلان عابد را دریابید که خود را می سوزاند. وقتی آمدند مقداری از دست او را سوخته یافتند!
?منبع:
کتاب پند تاریخ