ساقی کوثر

وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ (مائده/56)
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

حکایت آموزنده

20 بهمن 1398 توسط گل عفاف

? #حکایت_آموزنده ?

«خسیس و کوزه گر»

خسیسی سفارش ساخت کوزه و کاسه ای را به کوزه گر داد.
کوزه گر پرسید: بر کوزه ات چه نویسم ؟ بخیل گفت بنویس «فمن شرب منه فلیس منی؛ هر کس از آن آب بنوشد از من نیست » (بقره 249)
باز کوزه گر پرسید: بر کاسه ات چه نویسم؟ بخیل گفت بنویس « و من لم یطعمه فانه منی؛ هر کس از آن بخورد از من نیست .»

 نظر دهید »

حکایت آموزنده

17 بهمن 1398 توسط گل عفاف

? #حکایت_آموزنده ?

«رضا و تسليم»

? در بنی اسرائیل عابدی بود روزگار دراز در عبادت به سر برده. در خواب به او نمودند که فلان رفیق تو در بهشت برین جای خواهد داشت عابد در طلب او برخاست تا بداند که چه کرده که در بهشت جای خواهد داشت؟ چون رسید از وی نه نماز شب دید نه روزه روز دید مگر همان واجبات. جوياي اين حال شد.

گفت: عبادتی علاوه بر واجبات نکردم اما یک خصلت در من است که چون در بلا و بیماری باشم نخواهم که در عافیت باشم. و اگر در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم و به هرچه حکم خدا و قضای اوباشد رضا دهم و بر خواست او خواست خود و دوباره ي او نیفزایم.

عابد گفت: این صفت است که تو را به آن منزلت رسانیده است که خداوند به داوود فرمود:

ای داوود دوستان من را با اندوه دنیا چه کار؟ اندوه دنیا حلاوت مناجات را از دل ایشان ببرد. ای داوود؛

من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانی باشد، غم هیچ نخورند و دل در دنیا نبندند و امور خود را به کلی با من افکنند و به قضاي من رضا دهند.

 نظر دهید »

حکایت آموزنده

15 بهمن 1398 توسط گل عفاف

? #حکایت_آموزنده ?

? عارفی می گوید: که روزی دزدان قافله ما را غارت کردند،پس نشستند و مشغول طعام خوردن شدند. یکی از آن ها را دیدم که چیزی نمی خورد به او گفتم که چرا با آنها در غذا خوردن شریک نمی شوی؟ گفت :من امروز روزه ام! گفتم : دزدی و روزه گرفتن عجب است.

گفت :ای مرد! این راه،راه صلح است که با خدای خود واگذاشته ام، شاید روزی سبب شود و با او آشنا شدم.

آن عارف می گوید که سال دیگر او را در مسجد الحرام دیدم که طواف می کند و آثار توبه از وی مشاهده کردم؛ رو به من کرد و گفت: دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد؟

 نظر دهید »

یاس فاطمی

14 بهمن 1398 توسط گل عفاف

#امام_خمینی(ره)

? ما هیچیم و هر چه هست تویی…

دهه فجــــــ?ـــــــر مبارک…

 نظر دهید »

حکایت آموزنده

14 بهمن 1398 توسط گل عفاف

? #حکایت_آموزنده ?
? حضرت عیسی (ع) دنیا را دید به صورت عجوزه ای که قدش خمیده و لباسش رنگین بر سر انداخته و یک دست خود را به حنا خضاب نموده ودست دیگر به خون آغشته کرده بود.

عیسی فرمود :چرا پشتت خمیده؟گفت:از بس عمر کرده ام.!

فرمود :چرا لباس رنگین به سر داری؟گفت تا دل جوانان را به آن بفریبم!

فرمود:چرا به حنا خضاب کرده ای؟گفت:الحال شوهری گرفته ام.

فرمود:چرا دست دیگرت به خون آغشته است؟گفت الحال شوهری کشته ام.

پس عرض کرد که یا روح الله! عجب این است که من پدر می کشم،پسر طالب من می شود و پسر می کشم،پدر طالب من می شود؛و عجب تر اینکه هنوز هیچ کدام به وصال من نرسیده اند!

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ساقی کوثر

وبلاگ فرهنگی،سیاسی، اجتماعی
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • ثقلین
    • مناسبت
  • خیر کثیر
  • فضای مجازی از دیدگاه مقام معظم رهبری
  • دعا برای سلامتی امام زمان عج
  • جمعه های انتظار
  • حدیث روز
  • فضای مجازی
  • دعا و زیارات ایام هفته
  • درس اخلاق
  • کلام رهبر
  • عمومی
  • بصیرت افزایی و روشنگری
  • اخلاقی - تربیتی
  • داستانهای عبرت آموز
  • کلیپ های تکان دهنده
  • یادداشت های خودم
  • یادیارن شهید
  • احکام
  • زنگ تفریح
  • نهج البلاغه
  • صحیفه سجادیه

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس