حکایت آموزنده
? #حکایت_آموزنده ?
روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی. یکی گفت: “جناب ملا! شما که دعوت نداشتی چرا آمدی؟"ملانصرالدین جواب داد: “اگر صاحب خانه تکلیف خودش را نمیداند. من وظیفهی خودم را میدانم و هیچوقت از آن غافل نمیشوم.”
? #حکایت_آموزنده ?
روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی. یکی گفت: “جناب ملا! شما که دعوت نداشتی چرا آمدی؟"ملانصرالدین جواب داد: “اگر صاحب خانه تکلیف خودش را نمیداند. من وظیفهی خودم را میدانم و هیچوقت از آن غافل نمیشوم.”
? ? کرامت و بزرگواری امام جواد (ع)?
محمد بن سهل قمی(ره) می گوید : در سفر مکه، به مدینه رفتم، و به حضور امام جواد(ع) مشرف شدم، می خواستم لباسی را از آن حضرت برای پوشیدن مطالبه کنم، ولی فرصتی به دست نیامد و با آن حضرت خداحافظی کردم و از خانه او بیرون آمدم، تصمیم گرفتم نامه ای برای آن حضرت بنویسم و در آن نامه، لباسی را درخواست کنم، نامه را نوشتم و به مسجد رفتم و پس از انجام دو رکعت نماز و استخاره، به قلبم آمد که نامه را نفرستم، از این رو نامه را پاره کردم، و از مدینه بیرون آمدم…
همچنان به پیمودن راه ادامه می دادم، ناگاه، شخصی نزد من آمد و دستمالی که لباس در آن بود، در دستش بود و از افراد می پرسید: محمد بن سهل قمی(ره) کیست؟ تا اینکه نزد من آمد، وقتی که مرا شناخت، گفت: مولای تو (امام جواد(ع) ) این لباس را برای تو فرستاده است، نگاه کردم دیدم دو لباس مرغوب و نرم است.»
محمد بن سهل، آن لباس ها را گرفت، و تا آخر عمر نزد او بود، وقتی که از دنیا رفت، پسرش احمد، با همان دو لباس او را کفن کرد.
? #منبع : مختار الخرائج / ص 273
? #حکایت_آموزنده ?
?«صمیمیت امام حسن عسکری(ع) با دوستان»
ابوهاشم جعفری، یکی از شاگردان و دوستان امام حسن عسکری(ع) بود، او چند روز، با امام حسن(ع) روزه مستحبی گرفت، و هنگام افطار، همراه امام (ع) با هم افطار می کردند.
روزی بر اثر گرسنگی، ضعف شدید بر ابوهاشم وارد شد، او آن روز طاقت نیاورد و به اطاق دیگر رفت، و مخفیانه مقداری نان در آنجا یافت و آن را خورد و روزه اش را شکست، سپس بی آنکه جریان را به امام(ع) بگوید، به حضور امام(ع) آمد و نشست.
امام (ع) به غلام خود فرمود: غذایی برای ابوهاشم فراهم کن، زیرا او روزه اش را شکسته است.! ابوهاشم لبخندی زد. امام(ع) به او فرمود: «ای ابوهاشم! چرا می خندی؟ اگر می خواهی نیرو پیدا کنی، گوشت بخور! در نان قوّت نیست!
به این ترتیب امام حسن عسکری با کمال خوشروئی و صمیمیت، با دوستان برخورد می کرد و چون پدر و فرزند با آن ها رفتار می نمود و مزاح می کرد. با اینکه دارای مقام بسیار ارجمند امامت بود.
?#منبع : مناقب آل ابی طالب / ج4/ ص439
? «توبه جوان یهودی» ?
امام باقر (علیه السلام) مى فرمایند : جوانى بود یهودى که بسیارى از اوقات خدمت رسول خدا مى رسید ، رسول الهى رفت و آمد زیادش را مشکل نمى گرفت و چه بسا او را دنبال کارى مى فرستاد یا به وسیله او نامه اى را به جانب قوم یهود مى فرستاد .
چند روزى از جوان خبرى نشد ، پیامبر عزیز سراغ او را گرفت ، مردى به حضرت عرضه داشت : امروز او را دیدم در حالى که از شدّت بیمارى باید روز آخر عمرش باشد . پیامبر با عدّه اى از یارانش به عیادت جوان آمد ، از برکات وجود نازنین پیامبر این بود که با کسى سخن نمى گفت مگر اینکه جواب حضرت را مى داد ، پیامبر جوان را صدا زد ، جوان دو دیده اش را گشود و گفت : لبیک یا ابا القاسم ، فرمودند بگو : اشهد ان لا اله الاَّ الله و انى رسول الله .
جوان نظرى به چهره عبوس پدرش انداخت و چیزى نگفت ، پیامبر دوباره او را دعوت به شهادتین کرد ، باز هم به چهره پدرش نگریست و سکوت کرد ، رسول خدا براى مرتبه سوم او را دعوت به توبه از یهودیّت و قبول شهادتین کرد ، جوان باز هم به چهره پدرش نظر انداخت ، پیامبر فرمودند : اگر میل دارى بگو و اگر علاقه ندارى سکوت کن . جوان با کمال میل و بدون ملاحظه کردن وضع پدر ، شهادتین گفت و از دنیا رفت ! پیامبر به پدر آن جوان فرمودند : او را به ما واگذار . سپس به اصحاب دستور داد او را غسل دهید و کفن کنید و نزد من آورید تا بر او نماز بخوانم ، آنگاه از خانه یهودى خارج شد در حالى که مى گفت : خدا را سپاس مى گویم که امروز انسانى را به وسیله من از آتش جهنم نجات داد !
? #حکایت_آموزنده ?
«فاصله گرگان تا کرمان یک متر است»
? شخصى از ديگرى پرسيد: آقا از گرگان تا كرمان چقدر فاصله است؟ گفت: يك متر. گفت: حالا من از تو پرسيدم، تو عاقلى يا ديوانه اى. گفت: نه من عاقلم.
? گفت: گرگان مى دانى كجاست؟ گفت: بله گرگان را مى شناسم. گفت: كرمان را مى دانى كجاست؟ گفت: بله، تمام كرمان را هم مى شناسم، گفت: پس چرا مى گويى يك متر، بيش از هزار كيلومتر فاصله است. چطور يك متر است. گفت: اكثر مردم پايبند به دين نيستند، پايبند به پول و شكم هستند، اينها را مى گويند گرگان، كرمان هم يك مترى زمين است كه اين مردم را چال مى كنند، تمام اين ميت كرم مى افتد، از گرگان تا كرمان يك متر است.