ساقی کوثر

وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ (مائده/56)
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

غول چراغ جادو

11 دی 1398 توسط گل عفاف

? حکایت آموزنده ?

«غول چراغ جادو و آخرین آرزو»

? یک روز مسئول فروش، منشی دفتر و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف سرویس قدم می زدند. ناگهان چراغ جادویی روی زمین پیدا کرده، آن را لمس می کنند و غول چراغ ظاهر می شود.

? غول میگه: من برای هرکدام از شما یک آرزو را برآورده میکنم… منشی می پره جلو و میگه: « اول من، اول من!. من میخوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک وهیچ نگرانی وغمی از دنیا نداشته باشم. »… پوووف! منشی ناپدید میشه.

? سپس مسئول فروش می پره جلو و میگه: « حالا من ،حالا من!… من میخوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی داشته باشم و یه منبع بی انتهای نوشیدنی خنک و تمام عمرم حال کنم. » … پوووف! مسؤل فروش هم ناپدید میشه… سپس غول به مدیر میگه:حالا نوبت توئه…

مدیر میگه: « من می خوام که اون دوتا هردوشون پس از ناهار توی شرکت باشن » !

?نتیجه اخلاقی اینکه همیشه اجازه دهید اول رییس تان صحبت کند!

 نظر دهید »

حکایت آموزنده

10 دی 1398 توسط گل عفاف

? حکایت آموزنده ?

« جوانی که همه را حیرت زده کرد. »

پسر بچه‌ای به نزد خانواده‌اش رفته از آنها خواست که یک معلم برای او حاضرکنند تا به 3سوالی که داشت جواب بدهد.بالاخره یک معلم برای ایشان پیدا کردند و بین پسربچه و معلم صحبتهای زیر رد و بدل شد؛

پسربچه: شما کی هستی؟ و آیا می توانی به سه سوال بنده پاسخ دهی؟ معلم: من عبدالله، بنده ای از بندگان خدا هستم و به سوالات شما جواب خواهم داد، به امید خدا. پسربچه: آیا شما مطمئنی جواب خواهی داد؟ چون اکثر علما نتوانستند به سه سوال من پاسخ بدهند!معلم: تمام تلاشم را میکنم و با کمک خدا جواب میدهم.

پسربچه: سه سوال دارم، سؤال اول: آیا در حال حاضر خداوندی وجود دارد؟ اگر وجود دارد شکل و قیافه آن را به من نشان بده؟سؤال دوم: قضا و قدر چیست؟سؤال سوم: اگر شیطان از آتش خلقت شده است، پس برای چی او در آخرت در آتش انداخته خواهد شد؟ چون بر ایشان تأثیری نخواهد گذاشت!

معلم کشیده ی محکمی را به صورت پسربچه زد،پسربچه گفت: برای چی به من زدی و چه چیزی باعث شد که از من ناراحت و عصبانی شوی؟معلم جواب داد: من از دست شما عصبانی نشدم و این ضربه ای که به شما زدم جواب هر سه سوال شماست. پسربچه: ولی من هیچی را نفهمیدم.

معلم: بعد از اینکه شما را زدم چه چیزی حس کردی؟پسربچه: حس درد بر صورتم دارم. معلم: پس آیا اعتقاد داری که درد موجود است؟ پسربچه: بله.معلم: پس آن را به من نشان بده. پسربچه: نمیتوانم.معلم: این جواب اول من بود. همگی به وجود خداوند اعتقاد داریم ولی نمیتوانیم او را ببینیم.سپس اضافه کرد که آیا دیشب خواب دیدی که من تو را خواهم زد؟پسربچه: نه.معلم: آیا گاهی به ذهنت آمد که من تو را روزی خواهم زد؟پسربچه: نه. معلم: این قضا و قدر بود.

سپس اضافه کرد: دستی که با آن تو را زدم از چه چیزی خلق شده است؟ پسربچه: از گل.معلم: وصورت تو از چی؟ پسرپجه: باز از گل. معلم: چه چیزی حس کردی بعد از اینکه بهت زدم؟ پسربچه: حس درد داشتم.معلم: آفرین، پس دیدی چطور گل بر گل درد وارد میکند، این با اراده خدا انجام میشود، پس با اینکه شیطان از آتش خلق شده، اما اگر خدا خواست این آتش مکان دردناکی برای شیطان خواهد بود.

 نظر دهید »

حکایت آموزنده

08 دی 1398 توسط گل عفاف

?حکایت آموزنده ?


گویند عابدى هفتاد سال خدا را عبادت کرد. شبى در عبادتگاه خود مشغول راز و نیاز بود. زنى آمده درخواست کرد او را اجازه دهد شب را در آنجا بسر برد تا از سرما محفوظ بماند.

عابد امتناع ورزید. زن اصرار نمود باز نپذیرفت ، ماءیوس شده برگشت . در این هنگام چشم عابد به اندام موزون و جمال دلفریب او افتاد هر چه خواست خود را نگه دارد ممکن نشد از معبد بیرون آمده او را برگردانید داستان گرفتار شدن خود را شرح داد.

و هفت شبانه روز با او به خوش گذرانی بسر برد. شبى به یاد عبادتها و مناجاتهاى چندین ساله افتاد بسیار افسرده گردید به اندازه اى اشک ریخت که از حال رفته بیهوش شد. زن وقتى ناراحتى عابد را مشاهده کرد همین که به هوش آمد گفت تو به غیر از من با كس ديگري معصیت نکرده اى اگر به درگاه خدا از در توبه درآئى شاید قبول کند. مرا نیز یادآورى کن . عابد از عبادتگاه بیرون شد سر به بیابان گذاشت .

شب فرا رسید پناه به خرابه اى برد، در آن خرابه دو نفر کور زندگى مى کردند که هر شب راهبى براى آنها دو گرده نان به وسیله غلامش مى فرستاد. غلام راهب آمد، به هر کدام یک گرده نان داد. یکى از نانها را عابد معصیت کار گرفت . کورى که به او نان نرسیده بود در گریه شد. گفت امشب باید گرسنه به سر برم . غلام گفت دو گرده نان را بین شما تقسیم کردم .عابد با خود اندیشید که من سزاوارترم با گرسنگى بسر برم این مرد مطیع و فرمانبردار است ولى من معصیت کار و نافرمانم .

سزایم این است که گرسنه باشم ، نان را به صاحبش رد کرد. آن شب را بدون غذا بسر برده ، رنج و ناراحتى فراوانى و شدت گرسنگى توان را از او ربود، به اندازه اى ضعف پیدا کرد که مشرف به مرگ گردید. خداوند به عزرائیل امر کرد روح او را قبض نماید وقتى از دنیا رفت فرشته هاى عذاب و ملائکه رحمت درباره اش اختلاف کردند.

فرشتگان رحمت مدعى بودند که مردى عاصى بوده ولى توبه کرده است . ملائکه عذاب مى گفتند معصیت نموده با مامور او هستیم . خداوند خطاب کرد عبادت هفتاد ساله او را با معصیت هفت روزه اش بسنجید.

وقتى سنجیدند معصیت افزون شد. آنگاه امر کرد معصیت هفت روزه را با گرده نانى که دیگرى را بر خود مقدم داشت مقابله کنید سنجیدند به واسطه ایثار و انفاق گرده نان زیادتر گردید و ثواب آن افزون گشت . و ملائکه رحمت امور او را عهده دار شدند.

 نظر دهید »

زیارت و اذکار امروز

06 دی 1398 توسط گل عفاف

? تقویم شیعه

☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۰۶ دی ۱۳۹۸
میلادی: Friday - 27 December 2019
قمری: الجمعة، 30 ربيع ثاني 1441

? امروز  روز جمعه متعلق است به:
?حضرت صاحب الزامان (عج) و بنام آن حضرت است و همان روزی است که ایشان در آن روز ظهور خواهد فرمود؛ در زیارت آن حضرت بخوانیم:
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ الَّذِى يَهْتَدِى بِهِ الْمُهْتَدُونَ ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخائِفُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِىُّ النَّاصِحُ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ ، صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ ، السَّلامُ عَلَيْكَ ، عَجَّلَ اللّٰهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الْأَمْرِ ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَأُخْرَاكَ ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ تَعَالَىٰ بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ ، وَأَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلَىٰ يَدَيْكَ؛
سلام بر تو ای حجّت خدا در زمینش، سلام بر تو ای دیده خدا در میان مخلوقاتش، سلام بر تو ای نور خدا که ره‌جویان به آن نور ره می‌یابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده می‌شود، سلام بر تو ای پاک‌نهاد و ای هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو ای همراه خیرخواه، سلام بر تو ای کشتی نجات، سلام بر تو ای چشمه حیات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاکیزه و پاکت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعده‌ای که به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرماید، سلام بر تو ای مولای من، من دل‌بسته تو و آگاه به شأن دنیا و آخرت توأم و به دوستی تو و خاندانت به‌سوی خدا تقرّب می‌جویم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار می‌کشم؛
وَأَسْأَلُ اللّٰهَ أَنْ يُصَلِّىَ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ ، وَأَنْ يَجْعَلَنِى مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَالتَّابِعِينَ وَالنَّاصِرِينَ لَكَ عَلَىٰ أَعْدائِكَ ، وَالْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِى جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ . يَا مَوْلاىَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ ، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ ، هٰذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ ، وَالْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَىٰ يَدَيْكَ ، وَقَتْلُ الْكافِرِينَ بِسَيْفِكَ ، وَأَنَا يَا مَوْلاىَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَجَارُكَ ، وَأَنْتَ يَا مَوْلاىَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلادِ الْكِرَامِ ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالْإِجَارَةِ ، فَأَضِفْنِى وَأَجِرْنِى صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ. 

? اذکار روز:
- اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ (100 مرتبه)
- یا ذاالجلال و الاکرام (1000 مرتبه)
- یا نور (256 مرتبه) برای عزیز شدن

 نظر دهید »

حکایت آموزنده

05 دی 1398 توسط گل عفاف

? حکایت آموزنده ?

« بلدرچین و کشاورز!»

? بلدرچینی در مزرعۀ گندم لانه ساخته بود، او همیشه نگران این بود که مبادا صاحب مزرعه محصولاتش را درو کند. هر روز از بچه هایش می خواست که خوب به صحبت آدمهایی که از آنجا عبور می کنند، گوش دهند و شب به او بگویند که چه شنیده اند.

?یک روز که بلدرچین به لانه برگشت، جوجه ها به او گفتند: اتفاق خیلی بدی افتاده است. امروز صاحب مزرعه و پسرش به اینجا آمدند و گفتند: همۀ گندمهای مزرعه رسیده است. دیگر وقت درو کردن است. پیش همسایه ها و دوستان برویم و از آن ها بخواهیم که در درو کردن محصول کمک کنند. مادر، ما را از اینجا ببر چون آنها می خواهند مزرعه را درو کنند… بلدرچین گفت: نترسید فردا کسی این مزرعه را درو نخواهد کرد.

? روز بعد بلدرچین از لانه بیرون رفت و شب که آمد، جوجه ها به مادرشان گفتند: صاحب مزرعه باز هم به اینجا آمده بود. او مدت زیادی منتظر ماند. ولی هیچکس نیامد. بعد به پسرش گفت: برو به عموها و دایی ها و پسر خاله هایت بگو پدرم گفته است فردا حتما به اینجا بیایید و در درو کردن مزرعه به ما کمک کنید… بلدرچین گفت: نترسید فردا هم این مزرعه را کسی درو نمی کند.

? روز سوم وقتی بلدرچین به لانه برگشت، دوباره بچه ها گفتند: صاحب مزرعه امروز به اینجا آمد، اما هرچه منتظر ماند هیچ کس نیامد. بعد به پسرش گفت: انگار کسی در درو کردن مزرعه به ما کمک نمی کند. پسرم، گندم ها رسیده اند. نمی توان بیش از این منتظر ماند. برو داس هایمان را بیاور تا برای فردا آماده شان کنیم. فردا خودمان می آییم و گندم ها را درو می کنیم… بلدرچین گفت: بچه ها، دیگر باید از اینجا برویم. چون وقتی انسان، بدون منتظر ماندن برای کمک، تصمیم بگیرد کاری را انجام دهد، حتما آن کار را انجام می دهد..

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ساقی کوثر

وبلاگ فرهنگی،سیاسی، اجتماعی
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • ثقلین
    • مناسبت
  • خیر کثیر
  • فضای مجازی از دیدگاه مقام معظم رهبری
  • دعا برای سلامتی امام زمان عج
  • جمعه های انتظار
  • حدیث روز
  • فضای مجازی
  • دعا و زیارات ایام هفته
  • درس اخلاق
  • کلام رهبر
  • عمومی
  • بصیرت افزایی و روشنگری
  • اخلاقی - تربیتی
  • داستانهای عبرت آموز
  • کلیپ های تکان دهنده
  • یادداشت های خودم
  • یادیارن شهید
  • احکام
  • زنگ تفریح
  • نهج البلاغه
  • صحیفه سجادیه

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس