ساقی کوثر

وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ (مائده/56)
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

حکایت آموزنده

04 دی 1398 توسط گل عفاف

? حکایت آموزنده ?

« بُز را بکش تا تغییر کنی … »

? روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند. شبی را در خانه ی زنی با چادر محقر و چند فرزند گذراندند و از شیر تنها بزی که داشت خوردند. مرید فکر کرد کاش قادر بود به او کمک کند، وقتی این را به مرشد خود گفت او پس از اندکی تامل پاسخ داد: “اگر واقعا می خواهی به آن ها کمک کنی برگرد و بزشان را بکش!". مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آن جا که به مرشد خود ایمان داشت چیزی نگفت و شبانه بز را در تاریکی کشت.!

? سال ها گذشت و روزی مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند و سراغ تاجر بزرگ را گرفتند که زنی بود با لباس های مجلل و خدم و حشم فراوان. وقتی راز موفقیتش را جویا شدند، زن گفت سال ها پیش من تنها یک بز داشتم و یک روز صبح دیدیم که مرده. مجبور شدیم برای گذران زندگی هر کدام به کاری روی آوریم. فرزند بزرگم یک زمین زراعی در آن نزدیکی یافت. فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا و دیگری با قبایل اطراف داد و ستد کرد… مرید فهمید هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشد و تغییرمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و تغییرات بهتر آن را قربانی کرد.

بز شما چیست!؟

 نظر دهید »

حکایت آموزنده

03 دی 1398 توسط گل عفاف

? #حکایت_آموزنده ?

? معلم به بچه ها گفت: بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما چه کسانی هستن؟ هر کسی یه چیزی نوشت اما این نوشته دست و دل معلم رو لرزوند،تو کاغذ نوشته شده بود: “شجاع ترین آدما اونان که خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو میبوسن… نه سنگ قبرشونو…!!!

? معلم در حالی که قطره اشکی روی صورتش لغزید، زیر لب گفت: افسوس که منهم شجاع نبودم… به پدر و مادرمون تا هستن خدمت کنیم…. و الا اشک بعد از رفتن اونا، بجز کم کردن عذاب وجدانمون، به هیچ دردی نمیخوره !

 نظر دهید »

واى بر آن زنى كه همسرش از او راضى نباشد...

02 دی 1398 توسط گل عفاف

?اين زنان چه كرده بودند؟

✍️اميرالمؤمنين على(ع)مى‌فرمايد:

روزى با فاطمه محضر پيامبر خدا(ص)رسيديم،
ديديم حضرت به شدت گريه مى كند! گفتم : پدر و مادرم به فدايت يا رسول الله!چرا گريه میكنى ؟فرمود: يا على! آن شب كه مرا به معراج بردند، گروهى از زنان امت خود را در عذاب سختى ديدم و از شدت عذابشان گريستم. (و اكنون گريه ام براى ايشان است)

✍️زنى را ديدم كه از موى سر آويزان است و مغز سرش از شدت حرارت مى جوشد.زنى را ديدم كه از زبانش آويزان كرده اند و از آب سوزان جهنم به گلوى او مى ريزند. زنى را ديدم، گوشت بدن خود را مى خورد و آتش از زير پاى او شعله ور است.و زنى را ديدم دست و پاى او را بسته اند و مارها و عقرب ها بر او مسلط است. زنى را ديدم از پاهايش در تنور آتشين جهنم آويزان است. زنى را ديدم، از سر خوك و از بدن الاغ بود و به انواع عذاب گرفتار است. و زنى را به صورت سگ ديدم و آتش از نشيمنگاه او داخل مى شود و از دهانش‌بيرون مى آيد و فرشتگان عذاب عمودهاى آتشين بر سر و بدان او مى كوبند.

✍️حضرت فاطمه(س)عرض كرد:
پدر جان! اين زنان در دنيا چه كرده بودند كه خداوند آنان را چنين عذاب مى كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: دخترم! زنى كه از موى سرش آويخته شده بود، موى سر خود را از نامحرم نمى پوشاند. و زنى كه از زبانش آويزان بود، بدون اجازه شوهر از خانه بيرون مى رفت.
و زنى كه گوشت بدن خود را مى خورد، خود را براى ديگران زينت مى كرد و از نامحرمان پرهيز نداشت. و زنى كه دست و پايش بسته بود و مارها و عقرب ها بر او مسلط شده بودند، به وضو و طهارت لباس و غسل حيض اهميت
نمى داد و نماز را سبك مى شمرد… و زنى كه سرش مانند خوك و بدنش مانند الاغ بود، او زنى سخن چين و دروغگو بود. و اما زنى كه در قيافه سگ بود و آتش از نشيمنگاه او وارد و از دهانش خارج مى شد، زنى خواننده و حسود بود.

?سپس فرمود:
واى بر آن زنى كه همسرش از او راضى نباشد
و خوشا به حال آن زن كه همسرش از او
راضى باشد.

?شیخ صدوق،عیون أخبار الرضا(ع)،ج2،

【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】

 نظر دهید »

حکایت آموزنده

02 دی 1398 توسط گل عفاف

? حکایت آموزنده ?

« بگو ان شاء الله »

? روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید: فردا چه می کنی؟ گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه جمع می کنم. همسرش گفت: بگو ان شاءا… او گفت: ان شاءالله ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی!

?از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند. ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد. همسرش گفت: کیست؟ او جواب داد: ان شاءالله منم.

 نظر دهید »

داستان آموزنده

01 دی 1398 توسط گل عفاف

? داستان آموزنده ?

« داستان حضرت عيسی عليه السلام و مرد حريص »

? (حضرت عيسي ) عليه السلام به همراهي مردي سياحت مي كرد ، پس از مدتي راه رفتن گرسنه شدند و به دهكده اي رسيدند . عيسي عليه السلام به آن مرد گفت : برو ناني تهيه كن و خود مشغول نماز شد . آن مرد رفت و سه عدد نان تهيه كرد و بازگشت ، اما مقداري صبر كرد تا نماز عيسي عليه السلام پايان پذيرد . چون نماز طول كشيد يك دانه نان را خورد . حضرت عيسي عليه السلام سوال كرد نان سه عدد بوده ؟ گفت : نه همين دو عدد بوده است .

? مقداري بعد از غذا راه پيمودند و به دسته آهويي برخوردند ، عيسي عليه السلام يكي از آهوان را نزد خود خواند و آن را ذبح كرده و خوردند . بعد از خوردن عيسي فرمود : به اذن خدا اي آهو حركت كن ، آهو زنده شد و حركت كرد . آن مرد در شگفت شد و سبحان الله گفت : عيسي عليه السلام فرمود : ترا سوگند مي دهم به حق آن كسي كه اين نشانه قدرت را براي تو آشكار كرد بگو نان سوم چه شد ؟ گفت : دو عدد بيشتر نبوده است !

? دو مرتبه به راه افتادند و نزديك دهكده بزرگي رسيدند و به سه خشت طلا كه افتاده بود برخورد كردند . آن مرد گفت : اينجا ثروت زيادي است ! فرمود : آري يك خشت از تو ، يكي از من ، خشت سوم را اختصاص مي دهم به كسي كه نان سوم را برداشته ، آن مرد حريص گفت : من نان سومي را خوردم . عيسي عليه السلام از او جدا گرديد و فرمود : هر سه خشت طلا مال تو باشد .

? آن مرد كنار خشت طلا نشسته بود و به فكر استفاده و بردن آنها بود كه سه نفر از آنها عبور نمودند و او را با خشت طلا ديدند . همسفر عيسي را كشته و طلاها را برداشتند ، چون گرسنه بودند قرار بر اين گذاشتند يكي از آن سه نفر از دهكده مجاور ناني تهيه كند تا بخورند . شخصي كه براي آن آوردن رفت با خود گفت : نان ها را مسموم كنم ، تا آن دو نفر رفيقش پس از خوردن بميرند و طلاها را تصاحب كند . آن دو نفر هم عهد شدند كه رفيق خود را پس از برگشتن بكشند و خشت طلا را بين خود تقسيم كنند . هنگامي كه نان را آورد آن دو نفر او را كشته و خود با خاطري آسوده به خوردن نانها مشغول شدند .

? چيزي نگذشت كه آنها بر اثر مسموم بودن نان مردند . حضرت عيسي عليه السلام در مراجعت چهار نفر را بر سر همان سه خشت طلا مرده ديد و فرمود : (اين طور دنيا با اهلش رفتار مي كند . )

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • ...
  • 10
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

ساقی کوثر

وبلاگ فرهنگی،سیاسی، اجتماعی
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • ثقلین
    • مناسبت
  • خیر کثیر
  • فضای مجازی از دیدگاه مقام معظم رهبری
  • دعا برای سلامتی امام زمان عج
  • جمعه های انتظار
  • حدیث روز
  • فضای مجازی
  • دعا و زیارات ایام هفته
  • درس اخلاق
  • کلام رهبر
  • عمومی
  • بصیرت افزایی و روشنگری
  • اخلاقی - تربیتی
  • داستانهای عبرت آموز
  • کلیپ های تکان دهنده
  • یادداشت های خودم
  • یادیارن شهید
  • احکام
  • زنگ تفریح
  • نهج البلاغه
  • صحیفه سجادیه

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس